مرسانا مرسانا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

سالهای رنگین من

واکسن شش ماهگی

دختر صبورم امروز واکسن زد.      مامانی امروز با بابایی و خاله فاطی بردمت واکسن شش ماهگی تو زدیم خیلی گریه نکردی و الانم تب نداری نگران بودم که تب کنی که الحمدالله خیلی سرحال و خوبی مامانی قربونت بره الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ...
20 اسفند 1391

تولد شش ماهگی

ارام جونم نازنین مامان امروز شش ماهه شدی ومن از این بابت شکرگذار خداوندم که میتونم با تو بودن تجربه کنم الهی صد ساله بشی عزیز جونم تولدت مبارک   ...
20 اسفند 1391

چکاپ چشمهای ناز مرسانا

عسلک مامان امروز واسه چشمات بردمت دکتر خدا رو شکر همه چی خوب بود وقتی دکتر چراق قوه رو تو چشمات زد ظل زدی به چشمای اقای دکتر اخرشم یه لبخند تحویل اقای دکتر دادی فدات شم الههههههههههههههههی ...
17 اسفند 1391

دل نگرانی

امشب داشتم کارای شخصی خودمو انجام میدادم و بابایی رفته بود شما رو بخوابونه اخه این وظیفه همیشه به عهده باباییه دستشون درد نکنه یه وقت دیدم صدای نق نق شما میاد اومدم تو اتاق خواب دیدم بابایی که از فرط خستگی خوابش برده البته بهشون حق میدم اخه از صبح سر کار و عصرم دانشگاه واقعا واسه ادم رمقی نمیذاره الهی من قربونت برم تا که منو دیدی ساکت شدی اومدم کنارت خوابیدم و دست تو گذاشتی رو صورتم و بعد انگشت شصتمو گرفتی و خوابت برد تا اینجا همه چیز عادیه اما واسه من تا به حال این حس که داری صدام میکنی مامانی بیا اتفاق نیفتاده بود کنارت خوابیدم اما نمیدونم چرا بی اختیار گریه میکردم به پهنای صورتم نگران بودم نگرانی هایی که شاید واسه خیلی از مادرا پیش بیاد ...
12 اسفند 1391

مهارت های مرسانا

نازنین مامانی مرسانا جون دیگه داری بزرگ میشی و کارهای جدیدی یاد میگیری نمیدونی چه قدر منتظرم هر روز که میگذره رو حساب میکنم میگم اخیش فردا میاد و دختر کوچولوی من یه روز جدید رو شروع میکنه البته همیشه هم نگرانم نگران از اینکه میتونم در تربیتت موفق باشم میتونم یه روز از خودم راضی باشم به خاطر خوب مادری کردنم دوست دارم یه روز همه به من احسنت بگن به خاطر گل ناز دخترم از همه بیشتر دوست دارم یه روز خودت به وجودم افتخار کنی مثل یه مادر و دختر واقعی مثل دو دوست همراه و همراز کنار هم  و با هم باشیم همیشه از خدا میخوام جمع سه نفرمون گرم و صمیمی باشه بابایی خوبت من و شما دختر نازم انشالله.   عروسکم  تازه گیا یاد گرفتی با خ...
12 اسفند 1391

برای تو که بهترینی

دختر نازم:   مي خواهم برايت بهترين دوستي باشم كه تاكنون داشته اي. مي خواهم كه گوش جان به سخنانت بسپارم؛ حتي اگر در مشكلات خود غرق شده باشم، آن گونه كه هيچ كس تاكنون چنين نكرده. مي خواهم تا هر زمان كه مرا طلبيدي در كنارت باشم، نه اكنون، بلكه هر زمان كه خودت مي خواهي. مي خواهم رفيق شفيقت باشم، مي خواهم تو را به اوج برسانم. خواه توانش را داشته باشم، خواه از انجام آن ناتوان باشم. مي خواهم به گونه اي با تو رفتار كنم كه گويي اولين روز تولد توست نه آن روز خاص، كه تمام روزهاي سال. به حرف هايت گوش خواهم داد. نصيحتت مي كنم. هم بازي ات مي شوم. گاهي اوقات مي گذار...
3 اسفند 1391
1